حقوق طبیعی چه هستند؟
خُب حقوق اصلاً چه هستند؟
کلیترین تعریف این است که حقوق مفاهیمی اخلاقی هستند؛ تعیینکنندۀ شرط و شروطی که ما طبقِ آنها ارتباط و تعامل میکنیم.
وقتی میگوییم شما نمیتوانید فلان کار را انجام دهید، ممکن است منظورمان این باشد که در واقع انجام آن کار غیرممکن است،
ولی ممکن است منظورمان این باشد که انجام آن کار نادرست است.
وقتی ما به مفهومِ حقوق دست میآویزیم، داریم بر نوعِ خاصی از کنش و واکنش [بینِ انسانها] تأکید میورزیم، نه به این دلیل که طورِ دیگر رفتار کردن غیرممکن است، بلکه به این دلیل که طورِ دیگر رفتار کردن نادرست است.
به این دلیل است که میتوانیم از «نقض» حقوق یک فرد صحبت کنیم.
اینکه «شما نمیتوانید یک مربعِ گرد بکشید» معنایاش این است که این کار ناشدنی است. اینکه «شما نمیتوانید فلان فرد را بکشید» معنایاش این است که این کار نادرست است.
اما آیا ما حقوق طبیعی داریم؟
به صورت طبیعی ما در بدن خود طحال داریم. اگر شما کالبدِ مرا بشکافید، طحال من را آنجا خواهید یافت، ولی هیچ یک از حقوق مرا آنجا نخواهید یافت.
پس بیایید ببینیم حقوق طبیعی چه میتواند باشد.
اگر شما تلویزیون تماشا کرده باشید احتمالاً [از فیلمها و سریالها] یاد گرفته اید که شما این حق را دارید که در زمان دستگیری سکوت کنید و در زمان بازجویی از حضور یک وکیل مدافع بهره ببرید البته نه اگر در کره شمالی زندگی میکردید. حقِ سکوت کردن که خیلی هم معروف است یکی از حقوق موضوعه است. این حق یک ویژگی نظامِ مقررات موضوعه است که ما حسباتفاق از آن بهره میبریم. مردم در سایر کشورها ممکن است حق داشتن وکیل مدافع را داشته باشند یا نداشته باشند.
به گونهای مشابه، اگر شما [در امریکا] هجده سال داشته باشید حق رأی دادن دارید، ولی نه اگر در دهه ۱۹۶۰ زندگی میکردید. در سال ۱۹۷۱ قانون اساسی اصلاح شد تا حق رای دادن به افراد ۱۸ساله توسعه یابد، پیش از آن ۱۸سالهها از چنین حقی بهرهمند نبودند. چند سال بعد، ۱۸سالهها از حق نوشیدن آبجو محروم شدند.
اینها مثالهایی از حقوق موضوعه و یا حقوق مندرج در قانون اساسی هستند. حقوق موضوعۀ ما را قانونگذاران وضع میکنند و میتوانند این حقوق را در هر زمانی تغییر دهند.
اما اعلامیه استقلال به حقوقِ مسلّم و سلبناشدنی اشاره میکند. این دسته از حقوق، مواردی نیستند که ما بتوانیم آنها را تغییر دهیم.
آیا چنین چیزهایی وجود دارد؟
از آنجا که ما حقوق موضوعۀ خویش را از قانونگذاران میگیریم، مردم گهگاه این اشتباه را میکنند و میگویند که حقوق را دولت وضع کرده و به ما اعطا کرده است.
اما وقتی مستعمرهنشینهای امریکایی از بریتانیا اعلام استقلال کردند، از دولت خلاص شدند و بیدولت شدند. آیا این بدان معنی بود که دیگر ایشان هیچ حقوقی هم نداشتند؟
خیر، تمام نکته همین جاست.
آنها بر این باور بودند که حقوقی دارند که از دولت نیامده است.
گرچه حقوق مندرج در قانون اساسی منشأشان خود قانون اساسی است، مستعمرهنشینهایِ شورشی باور داشتند که حق زندگی کردن و آزاد بودن حقوقی هستند که ما بنا به طبیعت آنها را داریم. و اصلاً فلسفۀ وجودی دولت این است که از چنین حقوقی محافظت کند؛ یعنی از حقوقی پاسداری کند که ما خود از قبل داشته ایم. این جوهرۀ لیبرالیسم کلاسیک است و جوهرۀ انقلابهایی که لیبرالیسم کلاسیک الهامبخششان بوده است.
حق زندگی کردن و حق آزاد بودن حقوقی طبیعی هستند و این دولتها هستند که برساخته و مصنوع هستند.
در زمانهای قدیم، تصور این بودکه پادشاهها حق حکومت را از خدا میگیرند، بنابراین حکومتِ پادشاه طبیعی است. و حقوق مردم تنها جوازی بود که پادشاه صادر میکرد؛ حقوق برساختۀ حکومت بود.
در نظر لیبرالیسم کلاسیک، حق زندگی کردن و حق آزاد بودن حقوقی طبیعی هستند و این دولتها هستند که برساخته و مصنوع هستند.
دولتها نهادهایی هستند که ساخته میشوند تا رعایتِ چنان حقوقی را ضمانت کنند. بنابراین این اندیشه مدل قبلی حکومت را کاملاً زیر و رو کرد و در واقع یک انقلاب بود.
اما چرا ما باید بپنداریم که چیزی به نام حقِ طبیعی زندگی کردن و آزاد بودن وجود دارد؟
یک راه این است.
آیا این وضعیت طبیعی شما است که شما وجود دارید تا تنها وسیلهای باشید برای ادامۀ حیاتِ موجودِ دیگر؟ یا اینکه شما وجودِ مستقلی از خود دارید؟
تمام ما هوموسپین هستیم – از گونۀ جانوری انسان.
باور قدیمی ما را وا میداشت که بپنداریم که نجیبزادگان از یک نژاد برتری هستند، و بنا به طبیعتشان زاده شده اند برای فرمان راندن بر آدمهای عادیای که بنا به طبیعتِ پستترشان تنها شایستۀ خدمتگزاری هستند.
من کاملاً مطمئن ام که این درست نیست. شما چه فکر میکنید؟
بنابراین اگر حق زندگی کردن و آزاد بودن طبیعی باشند، پس دولتها وقتی که از حقوق شما محافظت میکنند، کارشان را بهخوبی انجام میدهند؛ و وقتی حقوق شما را نقض میکنند، کار نادرستی میکنند.
پس به قدر ممکن، مقررات موضوعه باید حقوق موضوعهای را خلق کند که با حقوق طبیعی شما سازگار باشد و با آنها مغایرت نکند.